جدول جو
جدول جو

معنی او مرز - جستجوی لغت در جدول جو

او مرز
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مای مرز
تصویر مای مرز
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، وهل، ارجا، ارس
فرهنگ فارسی عمید
(وِ وَ)
گاو کار. گاوی که بدان زمین شیار کنند:
ز گاوان ورز و ز گاوان شیر
ده و دو هزارش نوشت آن دبیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ زَ)
داهیه.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَمَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، 42000گزی شمال خاوری سنندج، 4000گزی شمال خاوری گمه دره. کوهستانی، سردسیر. سکنه 540 تن. سنی شافعی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. صنایع دستی زنان، قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان قره طقان بخش بهشهر از شهرستان ساری واقع در 2000گزی شمال باختری بهشهر و 16000گزی شمال نکا. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی کردی، فارسی و مازندرانی است. سکنه آن 950 تن و از طائفۀ عبدالملکی (کرد شیرازی) اند و دارای آب ازرود خانه نکا و محصول آن برنج و غلات و پنبه و صیفی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). زاغمرز از مراکز مهم پنبه کاری ایران است و ایل عبدالملکی که ازمهمترین عشایر مازندران است و در اصل قشقائی بوده از آغاز دورۀ قاجاریه در این ده سکناگزیده اند. رجوع به جغرافیای کیهان ج 2 ص 284، جغرافیای مازندران ص 50 و 60 و سفرنامه مازندران و استراباد رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درختچه ای است که در ارتفاعات جنگلهای کرانۀ دریای مازندران می روید. آن را در رامیان ’مای مرز’ و در نور ’کجور دیس’ می خوانند. دانۀ آن به نام ابهل... معروف می باشد و در پزشکی برای سقط جنین مصرف می شود. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 253-254). درختچه ای است و در بین ارتفاعات 1800 و 2500گزی درشمال ایران وجود دارد. (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گونه ای از سرو کوهی و میوۀ آن ابهل است وجنین را ساقط کند. ابهل. صفینه. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو مرغ
تصویر دو مرغ
روح و نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاور، هم جوار، همسایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاشیه و کنار مرز در شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شناگر ماهر، آب باز
فرهنگ گویش مازندرانی
اداری
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین مرز الی زار مرز پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میاندورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع قره طغان شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سامان و مرز بین دو زمین که از آن برای گذر استفاده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان دارویی که در کنار نهرها و چشمه ها روید، تره ی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ تخم گذار، مرغ تخمی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب خوری
فرهنگ گویش مازندرانی
آبریز شیروانی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب روئک
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی
امرزک
فرهنگ گویش مازندرانی
او مر
فرهنگ گویش مازندرانی
جلبک روی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
موش آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرزهای موربی که در انتهای هولی مرزها زده می شود تا آب را
فرهنگ گویش مازندرانی